دوباره پاییز...

انتشار مطلب

دوباره پاییز...

انتشار مطلب

 

 

 

 

 

 

چند روز است فکر می کنم برای ما  که این روضه های مجسم پنجاه روز گذشته را دیده ایم و کاری نکرده ایم ، محرم امسال چگونه خواهد بود؟

یزیدیان زمان آب را بر کودکان غزه بسته اند و در میان خلق خاورمیانه مثل عباس نیست تا به قلب دشمن بزند و آب بیاورد. گویا قبل از اینکه راهی شط فرات شوند ابتدا تیر به چشمان آنها خورده که این وضعیت را نمی بینند.

روزها و شب های عجیبی بر ما مدعیان آزادگی و غیرت می گذرد! بهترین توجیه هم این است که کاری از دست ما بر نمی آید.

چندین شب است که برای خود طراحی های عملیاتی دارم. سر که روی بالش می رود به خیال خود از بلندی های جولان وارد فلسطین شده ام . درگیری آغاز می شود و خوابم می برد. نیمه های شب هنگامی که اطراف بیمارستان الشفا غزه در محاصره گیر افتاده ام از خواب می پرم. مجددا خوابم می برد و صبح میان سنگری در خیابان صلاح الدین غزه بیدار می شوم.

نام تعداد زیادی از خیابان های غزه و محله های آن را یاد گرفته ام. شاید روزی مانند پیاده روی های اربعین قرار ما در عمودهای خیابان های غزه باشد .

بگذریم...

بین همه خبرهای ناراحت کننده چند روز گذشته ناگهان خبری قند در دلت آب می کند. مثل لحظه ای که در فیلم مختار حرمله کشته شد ، مثل وقتی در فیلم های قدیمی فردین و قیصر غیرت نشان می دهند.

خبر مربوط به لوطی های خاورمیانه بود. حوثی ها!

کسی به ناموس آنها، فلسطین، نگاه چپ کرده و حالا راه را بر مزاحم بسته بودند.

دمتان گرم ، خدا قوت

شما دریا نمی دیدید وگرنه شناگران خوبی بودید! چشم حاج قاسم روشن با این نیرو تربیت کردنش ! حسودی ام شد به شما شیر مردان .

در کربلا هم همین بود...

به قول مرحوم آیت ا... مجتهدی تهرانی در کربلا مقدس ها استخاره کردند ، بد آمد و داش مشتی ها به یاری حسین ع رفتند.

ما کماکان منتظر که قطعنامه ای خوب در محکومیت اسقاطیل صادر شود ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۲ ، ۱۷:۵۹
حبیب

به نام خالق مادربزرگ ها

امروز پس از مدت ها تلاش بی حاصل برای فرار از فکر نبودن تو ، گفتم شاید چاره کار نوشتن چند جمله ای در فراق تو باشد. اما قبل از هرچیز خدا را شاکرم که توفیق نفس کشیدن در کنار تو و بهره مندی از فواید دنیوی و اخروی آن را برای مدتی به من عطا نمود.

و اما بعد...

طی سالیانی که زندگی ما در کنار تو با تقویمی بدون زمستان و همیشه بهار می گذشت فکرش را هم نمی کردیم که در صبح یک روز زمستان خواهی رفت و پس از آن سرما همه زندگی ما را فرا خواهد گرفت. آری اکنون به قول فروغ فرخزاد باید

 " ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد"

گویا زمان برای ما در همان صبح 17 اسفندماه 1401 متوقف شده و بهت زده نظاره گر حرکت زمین و زمان و توقف خودمان هستیم.

من هنور در ساعات قبل از اذان صبح به یاد نمازها نیمه شبت، بوی سپند اول صبحت، در عصر سه شنبه و زمان برگشتنت از جلسه ختم قرآن مانده ام.

مادر بزرگ عزیز همیشه اولین های ما با تو بود و اکنون بدون تو ، اولین تبریک عید به مادربزرگ ، اولین تماس از کربلا و مشهد به مادربزرگ ، پوشیدن اولین لباس نو در خانه تو و ... و اکنون اولین عید بدون تو ، اولین سحر رمضان بدون تو، اولین سفر مشهد بدون تو،  و ...

تا بودی نمی دانستیم واژه ها حس دارند و حتی قابل لمس هستند.  اما بعد از تو فهمیدم دلتنگی یعنی واقعاً به تنگ آمدن دل، وقتی که هر نیمه شب به یاد تو بغض، دلتنگی و گریه در سکوت تا فارغ شدن روح از بدن پیش می رود.

همیشه با خود می گفتم اطرافم این همه صاحب قلم هستند و مرور می کردم که بعد از تو چگونه قلم فرسایی خواهند داشت، اما حالا هم که چند ماه از آن روز رفتن تو می گذرد، نیستی که ببینی چگونه این اربابان قلم به غلامی غم درآمده و یارای نوشتن و گفتن از نبود تو را ندارند.

این روزها  هر مطلب ادبی ، شعر ، ضرب المثل و ... را که میشنوم و می خوانم فکر می کنم همه اینها برای حال و روز امروز ما و نبودن تو گفته و نوشته شده .

وقتی شب ها از کوچه خانه ات می گذرم فریدون مشیری همراه من است  و شعر " بی تو مهتاب شبی باز آن کوچه گذشتم " وقتی هر بار با در بسته خانه روبرو می شوم هوشنگ ابتهاج  کنار من است آنجا که می گوید " من نمی دانستم معنی هرگز را ،  تو چرا بازنگشتی دیگر...

دیگر چشمهای غرق در آب نمی گذارند از وضعیت این روزهای خودم بنویسم  چه به برسد به اینکه می خواستم احوالات مادر و ... را هم برایت بگویم.

بعد از هر تماس تلفنی یا دیدار دعایت برای من این بود:

 " به یاد من بودی،  خدا به یادت باشد"

پس دوباره هم برایم همین دعا را بگو چون من همیشه به یادت هستم...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۲ ، ۱۴:۵۱
حبیب

یا حق

 

شامگاه بیست و یکم بهمن ماه هزار و چهارصد و یک، ساعت چند دقیقه مانده به نوزده و من در خیابان... حد فاصل میدان...  تا پارک... ایستاده ام.
جایی که تا سه ماه قبل شب های زیادی در همین ساعات میزبان میهمانانی بود که با دعوت bbc و...  به این خیابان می آمدند و فکر میکردند تا سقوط این نظام چند روز و یا حتی چند ساعتی باقی نمانده است.
قرار بود جشن تولد انقلاب امسال را نبینیم اما خیلی از انها هم برای دیدن این جشن مورد رأفت این نظام قرار گرفتند.
بگذریم...
تا بوده این انقلاب یک سر بوده و هزار سودا
از همان ابتدا هم که نگاه کنیم می ارزد به خاطر خیلی چیزها خود را ایرانی و انقلابی بدانیم و به آن ببالیم.
-- با دست خالی دنبال یک طلبه علیه یک نظام که ژاندارم وقت منطقه بوده و حمایت غرب و شرق را داشت راه افتادن و آخر نه تنها پهلوی بلکه هیمنه استعمار سرنگون نمودن و موی دماغ به اصطلاح کدخدایان جهان شدن. گیریم به وعده خدا اعتقادی نداشته باشی و آزاده هم نباشی اما برای داشتن این حس جسارت و اعتماد به نفس که منجر به انجام غیر ممکن ها شد می ارزد به ایرانی و انقلاب ایران افتخار کنی.
-- هنوز در شادی بعد گل  و گیج از این دستاورد بزرگ بودن، از دیوار لانه شیطان بالا رفتن و بساط جاسوسی را تعطیل کردن، گیریم ضد استعمار و امپریالیسم نباشی، گیریم غیرت ملی نداشته باشی ولی برای این جرأت، استقلال طلبی و وطن پرستی می ارزد که  ایران و انقلاب ایران را دوست بداری.
-- غرب و شرق را کلافه کردن و آنها یک دیوانه را علیه تو تحریک و تا بن دندان مسلح نمودن، هشت سال بدون کمک و تحت فشار مقاومت کردن،  بهترین جوانان فدا شوند تا یک وجب خاک نرود. گیریم به ناموس و خاک و... اعتقادی نداشته باشی اما برای داشتن این روحیه  مقاومت و فداکاری می ارزد به عنوان یک ایرانی بایستی خود را تشویق کنی.
-- وسط میدان جنگ بودن، برای دفاع از فلسطین حاج احمد و یارانش را فرستادن، برای مقابله با صرب ها در بوسنی نیرو فرستادن، در افغانستان مقابل شوروی، در عراق مقابل امریکا، در سوریه و اقلیم کردستان عراق مقابل داعش و حامیانش، در لبنان و غزه مقابل اسراییل ایستادن، برای ونزوئلا کشتی کشتی بنزین در مقابل چشمان ترامپ روانه کردن، حامی یمن در مقابل ائتلافی ظالم بودن، گیریم به معادلات سیاسی اعتقادی نداشته باشی، به حمایت از مظلوم بی اعتقاد باشی اما برای این لات بازی سیاسی و نظامی مقابل قلدران این جنگل جهانی می ارزد از ایرانی و انقلابی بودن پشیمان نباشی.
و صدها دلیل دیگر اعم از موشک و نانو و واکسن و ...
اگر تنها ثمره این انقلاب پرورش یک نفر مثل قاسم سلیمانی باشد باز هم می ارزد که به انقلابی و ایرانی بودن افتخار کنی و پای این انقلاب بایستی.
ساعت حدود نوزده و بیست و شش دقیقه است و همان خیابانی کهرفحش خوردیم و به ما وعده ساقط کردن نظام را دادند. از انهایی که سه ماه قبل شعار زن زندگی ازادی می دادند و سنگ می زدند در این خیابان خبری نیست اما شعار انها جریان دارد.
زنانی که آزاد در این انقلاب مشغول زندگی هستند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۱ ، ۰۰:۰۲
حبیب

 

یا حق

مدتی شده به شدت احساس دلتنگی میکنم.
بی دلیل گریه ام می گیرد.
دیگر هیچ چیز برایم مثل گذشته نیست.
خیلی دلم برای گذشته تنگ شده است.
شاید بیماری جسمی مادر بزرگ روح مرا هم بیمار کرده است.
فکر میکنم زندگی بعد از او برای من غیر ممکن خواهد بود.
نه طاقت دوری او را دارم و نه دل عیادت از او.
کاش اگر قرار به رفتن است دوباره به مانند گذشته با هم سوار ماشین شویم و برویم.

کاش مثل همه جدایی های موقت گذشته من دوباره بگویم فعلا خداحافظ

 

و در پی تمام دلتنگی ها جمله ای که تکرار میشود :

«فرّو الی الحسین»

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۱ ، ۱۳:۲۰
حبیب

یا حق 

دیروز مطالعه رمان بادبادک باز به قلم نویسنده افغانستانی(خالد حسینی) به پایان رسید. نسخه مطالعه شده با ترجمه آقای زارع بود.
علیرغم قدرت نویسنده در بازگو نمودن جزییات، همراه نمودن مخاطب و... اما به نظر حقیر در قسمت هایی از کتاب بوی زیبانمایی از امریکا و کریه نشان دادن چهره روسیه به مشام می رسید.
علاوه بر وجود برخی صحنه های بالیوودی در نوشته، اشاره به سوء استفاده جنسی طالبان از کودک شیعه و هزاره ای نیز انگار با اهدافی خاص بزرگنمایی شده بود.
مجددا تاکید میکنم از نظر داستانی و... خالد حسینی دارای قلمی قوی و جذاب میباشد.

 

معرفی کتاب :

بادبادک‌باز یا کاغذپران باز (به انگلیسی: The Kite Runner) نخستین اثر منتشرشدهٔ خالد حسینی، نویسنده افغان است. رمانی به زبان انگلیسی است. این رمان نخستین اثر یک نویسندهٔ افغانستانی به زبان انگلیسی محسوب می‌شود. در سال ۲۰۰۷ میلادی فیلمی بر اساس این کتاب ساخته شد.

داستان از زبان امیر روایت می‌شود، امیر یک نویسندهٔ اهل افغانستان از تبار پشتون ساکن کالیفرنیا است که برای نجات یک بچه راهی افغانستان می‌شود؛ افغانستانی که در تحت حاکمیت طالبان است و یکی از سخت‌ترین دوران تاریخ چند هزار ساله‌اش را سپری می‌کند و به بهانهٔ این سفر به افغانستان امیر داستان زندگی‌اش را تعریف می‌کند.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۱ ، ۱۹:۵۰
حبیب

یا حق

بعد حواشی اخیر بازیگران که این اواخر با مزدوری فرخ نژاد و بازداشت ترانه علی دوستی همراه بود، برخی از دوستان عنوان نمودند باید کاری کرد این بازیگران وطن فروش کم کم از صحنه خارج شده و حتی از رفتن آنها به خارج از کشور نیز نباید نگران شد. با این توجیه که مگر ما قبلا متخصص ساخت موشک و یا انرژی هسته ای داشتیم، مگر در زمینه نانو و خیلی چیزهای دیگر کشور متخصص داشت ، ولی جای آنها را همین بچه انقلابی ها پر کردند. حالا ادا درآوردن و دلقک بازی و عشوه آمدن چه قدر سخت است؟ حتماْ از انقلابی ها کسانی هستند که جای این بازیگران خالی نماند.
اما من ضمن احترام به نظر دوستان معتقدم در این زمینه دوستان انقلابی فاقد استعداد بوده و بعید می دانم بتوانند حتی از نوع اکتسابی این نوع هنر نیز بهره ای ببرند.


آخر مگر چه چیز بچه های انقلابی و بسیجی شبیه این بازیگران است؟
مثلاْ کدام انقلابی یا بسیجی خودش اینجا و خانواده اش خارج کشورند؟ و یا کدام یک کل ایران را فدای یک تار موی فرزندش می داند؟
مگر گذرنامه انقلابی به غیر از کربلا و سوریه مهر دیگری هم دارد؟
اصلاْ این نابازیگران پیچیدن به بازی را بلد نیستند.
اگر این قشر بازیگری بلد بودند که حسین فهمیده آخرین لحظه کات می داد و خود را از زیر تانک کنار می کشید ، همین که خبر یا تصویری از  وی که قصد داشته به زیر تانک برود پخش می شد کافی بود و یا آرمان علی وردی می توانست زیر لب فحشی به علی زمان بدهد و بعدا ادای قهرمان ها را دربیاورد و اکنون کنار خانواده باشد. اصلاْ روح ا... عجمیان هم وقتی اوضاع را وخیم می دید می پیچید به بازی و از دور چند فحش نثار یزیدیان می کرد و اکنون می توانست راوی آن ماجرا باشد تا شهید آن قتلگاه.
اگر انقلابی ها بازیگر بودند که عباس ع آب را روی آب نمی ریخت. حسین ع علی اصغر را روی دست نمی گرفت. اینکه ۷۲ نفر مقابل هزار نفر بایستند با چرتکه امروزی ها عقلانی تر است و یا برگشتن از معرکه و گفتن اینکه من وظیفه خودم را که همانا دعوت و تذکر بوده انجام داده ام.
اما سناریو و دیالوگها همیشه برای انقلابی و بسیجی تکراری است !
سناریو حمایت از اسلام ، علی زمان ، کشور و جان و ناموس کشور نشینان.
دیالوگ هیهات من الذله ، ما اهل کوفه نیستیم و علی تنها بماند، هرکه دارد هوس کرببلا بسم ا...
لوکیشن کف خیابان و بر بیابان، فرقی نمی کند که ایران باشد یا هرجاییکه مظلومی فریاد هل من ناصر سر دهد
گریم انقلابی صورتی خاکی ، مویی ژولیده و محاسنی خونی است و طراح لباس نیز برای او معمولا پیراهنی به روی شلوار و عکس خمینی و خامنه ای را سمت چپ بدنش بر روی قلب در نظر گرفته است. هرچند اغلب در سکانس  پایانی پیرهنی بر تن ندارند...
جلوه ویژه این فیلم کم از بالیوود و هالیوود ندارد  تشنگی ، نبرد دست خالی یک نفر در مقابل ۴۰ نفر مسلح ، کل دنیا و نخاله های داخلی یک طرف و انقلابی و علی زمان یک طرف
سکانس پایانی همه این فیلم ها هم تکراری  شهادت شهادت شهادت
موسیقی تیتراژ ابتدایی ای لشکر صاحب الزمان عج آماده باش است و موسیقی تیتراژ پایانی کجایید ای شهیدان خدایی
کارگردان علی زمان است و وقتی صدای او شنیده شود و نور او دیده شود نیاز به دستور حرکت نیست. خود بسیجی به سر دویده است.
مبلغ قرارداد هم که معلوم است آن وری ها می گویند یک ساندیس !!!!
واقعیت این روزهای بسیجی و انقلابی را کسی باور نمی کند چه برسد به اینکه فیلم آن را بسازند.
هنرمند وطن فروش خانواده را در ینگه دنیا گذاشته و مشغول چپاول کشور است و اصغر پاشاپور خانواده را با خود به سوریه و خط مقدم می برد.

انقلابی بازیگر نیست ، دیپلمات نیست...
انقلابی انقلابی است

و اما روضه امروز :

روایت محمد مهدی کرمی از روز شهادت شهید عجمیان در جلسه دادگاه
محمدمهدی کرمی، متهم ردیف اول پرونده، در جلسات دادگاه با تشریح کامل اقدامات خود در روز حادثه گفت: شب یازدهم آبان ماه بود که یکی از دوستانم به من پیام داد و گفت فردا دوازدهم آبان روز چهلم حدیث نجفی است و ما هم برای حضور در آن مراسم آماده می‌شویم لذا من هم قصد کردم که در این مراسم حاضر شوم. در روز ۱۲ آبان نزدیک ۱۱ صبح بود که به ترافیک اتوبان رسیدم. از ماشین پیاده شدم و با افراد حاضر در صحنه شعار دادم و به سمت مأمورین سنگ پرتاب کردم. در ادامه به سمت زیرگذر که رفتم مشاهده کردم که جمعی از افراد در آنجا تجمع کرده‌اند. لذا در ادامه من هم به این جمع پیوستم و شنیدم که فردی فریاد می‌زند بسیجی بسیجی. در ادامه دیدم که بسیجی روی زمین افتاده و دو الی سه نفر بالای سرش ایستاده‌اند و با سنگ و چوب به سر و صورتش ضربه می‌زنند. هر کسی یکی دو تا مشت میزد و فرار میکرد.
وی گفت: همینطور که شهید با دست خالی در حال فرار بود، سنگ، چوب و... به سمتش پرت میکردند و افرادی که وی را می زدند بالای ۳۰ تا ۴۰ نفر بودند.
وی در رابطه با اقدامات خود نیز گفت: دستم را انداختم سمت شانه راستش و چرخاندمش و بعد با یک سنگ به سرش ضربه زدم. بعد از اینکه این سنگ را زدم با مشت سه ضربه به سرش وارد کردم. بعد شهید را دیدم که زمین افتاده و در همین حالت یک نفر روی پهلو و دنده سمت راستش میپرید.
وی ادامه داد: بعد از اینکه اطراف شهید خلوت شد به سمتش رفتم و با پا یک ضربه به وسط پاهایش و دو ضربه به زانوهایش زدم.
در همین حین یک فرد آمد و ۳ الی ۴ ضربه چاقو به سمت ناحیه شکم و پهلو شهید وارد کرد و بعد از اینکه چاقو را زد و از روی شکمش بلند شد من پاهای او را گرفتم و به سمت جلوی خاور روی زمین کشیدم که در همین لحظه کفش هایش از پاهایش در آمدند و با آنها ۲ تا ضربه به سمت صورتش زدم و بعد یک ضربه با پای چپ به سر و گردن و ۲ الی ۳ ضربه هم با کفش به صورتش وارد کردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۱ ، ۱۹:۰۴
حبیب

یا حق 

 


مدتی بود با خود فکر میکردم اگر قرار باشد یکی از ماه های شمسی را به عنوان محرم ایران انتخاب کنم چه ماهی خواهد بود.
ابتدا شهریور و داستان ترورهایش به ذهنم رسید، اما بعدا متوجه شدم علیر غم اینکه در مباحث سیاسی اغلب از خرداد پر از حادثه و... نام برده میشود اما این دی ماه هم ابستن حوادثی مهم بوده و بعضا کم داغ بر جگر ما نگذاشته است.
جالب تر اینکه برخی حوادث آن هم تداعی کننده وقایع کربلاست.
از عملیات کربلای چهار در سوم دیماه و صدها شهید و مفقود و مجروح و داغ غواصان دست بسته گرفته تا زلزله بم، هلهله و شادی کوفی صفتان در عزای حسین ع سال هشتاد و هشت و قیام نه دی، تراژدی سقوط هواپیما و فراق مسافر بغداد در ساعت یک و بیست
شهادت حاج قاسم برای ما تجسم گوشه ای از معرکه کربلا بود: برنگشتن علمدار از کنار فرات
شهادت سفیر ولی زمان در عراق
خیانت به میهمانی که دعوت شده(خیانت برخی عناصر عراقی)
شاید  لحظه ای که «اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا» توسط علی زمان با گریه قرائت شد و زمین و زمان با او گریست شبیه لحظه ای بود که حسین ع عمود خیمه عباس ع را در ظهر عاشورا کشید.
بگذریم از بدن اربا اربا شده...
و اما در این دقایق نزدیک به لحظه شهادت قدری روضه بخوانیم :
سردار سیدمحمدباقرزاده می‌گوید: به آقا(رهبرانقلاب) عرض کردم: دیشب که خواستیم شهداء را کفن کنیم کربلا را دیدیم ، همه بدن ها «اربا اربا» بود
، حاج قاسم پنج تکه شده بود، سر در بدن نداشت، بخشی ازکتف و دست راست و ... .
«ابومهدی مهندس» هم فقط چند تکه از بدنش بود..
جنازه های شهدای کربلا را چگونه جمع کردند؟..علی اکبر..ابوالفضل العباس و..
سردارباقرزاده می گوید،به آقاعرض کردم: با توجه به اینکه مابرای کفن کردن همه وسائل  را داشتیم، پارچه داشتیم، پنبه داشتیم، پلاستیک و دیگر لوازم راداشتیم اما نمی‌توانستیم این پیکرها را خوب جمع و جور کنیم و به سختی تیمم داده و کفن کردیم،
نمی‌دانم امام زین العابدین در کربلا چطور جنازه سید الشهداء را با «بوریا» جمع کرد!؟/۱۷ دی ۱۳۹۸ایسنا.
«سردار غلامحسین غیب پرور» جانشین فرماندهی کل سپاه در قرارگاه مرکزی امنیتی امام علی گفت: پیکرها را که از نجف آوردند من در اهواز تحویل گرفتم. به جز شهید هادی طارمی ، بقیه پیکرها «اربا اربا» شده بودند.

روحت شاد سردار
سلام ما را به همه شهدا خصوصا آرمان علی وردی و روح ا... عجمیان برسان
هنوز به واسطه آنهاست که سرمان بالاست

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۱ ، ۰۱:۲۰
حبیب

به نام خدای زهرا (س)
اغلب مداحان و سخنرانان مذهبی روضه خواندن در فاطمیه را به دلایلی سخت می دانند. شاید وقتی می بینند علی (ع) تحمل و سکوت کرده آنها هم برخی مصالح را در نظر گرفته و یا اصلا روضه ناموسی خواندن برایشان سخت باشد. 
علیرغم همه این دلایل نوشتن روضه فاطمیه ظاهرا کار سختی نیست. حتی شما به یک دانش آموز سال‌های ابتدایی تحصیل که فقط جمله سازی را یاد گرفته بگویید با تعدادی از کلمات چند جمله ساده بسازد، خودش می شود روضه باز فاطمیه و اما کلمات :
در - کوچه - میخ - زن - کودک - سیلی - آتش - دود - یک مرد - چهل نامرد - طناب و...
مگر می شود جملات ساخته شده از این کلمات را با صدای بلند حتی به عنوان یک انشاء بخوانی.
آری فاطمیه فصل آوردن کنایه در شعر، زمان گریزهای مداحی و روضه های سکوت است.
سلام بر صاحب عزای این روزها ، سلام بر منتقم بغض های فروخورده ، سلام بر تنها زائر قبر بی نشان
سلام بر مهدی  صاحب العصر و الزمان (عج)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۰۱ ، ۱۳:۴۴
حبیب